در کارگاه خلقت همان ابتدا تویی شکر خدای را که رحمت بی منتها تویی ای همنشین غنچه و گلبرگ و شاخسار قالی نشین گُرده باد صبا تویی بر قامت چنار قدت سایه سجده کرد خورشید بی غروب به صیف و شتا تویی هر جا روم همه جنگ است و رد خون باشد چه باک، علت این ماجرا تویی زندانی گناهکار من و جرم، عشق تو در دادگاه عشق حاکم و صاحب قضا تویی زندانیان عشق دو چشم فسانه ایم گو حکم خود که قاضی روز جزا تویی شهنام و شهسوار لشکر عشقت تو را سزاست جانا که صاحب سرای مطلقه ی این سرا تویی هم
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت